مدتی هست که یکی از دانشجویان هم رشته ای از همون دانشگاهی که فارغ التحصیل شدم مشتری من شده ؛
از اونجایی که هم رشته ای هستیم و اون دانشجو و من فارغ التحصیل ، بهتر میتونم بهش کمک کنم.
امروز که برای انجام کارش اومده بود کافی نت ،
بهم گفت شما شاگرد استاد . بودید ؟
- بله ؛ چطور؟
- ما این ترم باهاش کلاس داریم .
این دوست عزیز به نقل از استاد میگه: " من یک شاگرد داشتم که تازه فارغ التحصیل شده ؛ الان رفته برای خودش کافی نت تاسیس کرده و کارآفرینی کرده . شما هم ازش یاد بگیرید ."
در قبال حق معلمی این استاد عزیزم ، چیزی ندارم بگم جز اینکه هرچی هست از دل و جرأت و انگیزه ای هست که شما در کنار علم آموزی به ما داشتید. شرمنده ام که نتونستم در حد تعلیم شما ، درس پس بدم. و ممنونم که از علمتون به من هم بخشیدید. همین و دیگر هیچ.
امروز بعد از راه انداختن کار یک مشتری محترمی که اصرار داشت برگ پرداخت های بیمه برای هر ماه یک شناسه و مهلت پرداخت جداگانه داشت ،
در حال جمع و جور کردن برگه های روی میز و پرینتر بودم که به صورت اتفاقی دو تا از اقوام دور رو که در حال عبور و رفتن به سمت بازارچه بودن دیدم .
سلام و علیک از پشت شیشه باعث شد که بیان داخل و یک احوالپرسی اساسی و تبریک از نزدیک بگن.
به رسم ادب تعارفی زدم جهت پذیرایی در منزل ، و جواب دادن که الان بی وقته و سر فرصت مزاحم میشیم! الان اومدیم از بازارچه خرید کنیم
خداحافظی کردن و رفتن و من متوجه برگشتشون از بازارچه نشدم . اما شاید 10 دقیقه یا بیشتر و کمتر دیدم اومدن کافی نت!!! داشتم فکر میکردم که اینا چه کاری میتونن داشته باشن که برگشتن؟! شاید به گرفتن بیمه تامین اجتماعی و اینترنتی شدن برگ پرداخت و . ربط داشته باشه!
اومدن داخل و اینطور شروع کردن :
- ببخشید که ما دوباره مزاحم شدیم!
- برات یک پیشنهاد داشتیم و میخواستیم نظرت و بدونیم!
> من در این فکر بودم که چه پیشنهادی هست ؟ احتمال دادم که درباره کافی نت باشه! ولی
- نظرت راجع به پسر ایشون چیه؟
> من واقعا غافلگیر شدم ! از دوجهت که هم احتمالم اشتباه بود و هم اینکه یکباره گفتن چنین پیشنهادی برام غیر قابل انتظار بود!
دیگه من نمیدونستم چی بگم . فقط از اون لحظه و اون برخوردهایی که اتفاق افتاده بود خنده ام گرفته بود. :-))
خیلی راحت و خودمونی ولی رسما از من خواستگاری شد!!!
چیزی که شاید خیلی ها دنبال کلی مقدمه و موخره براش هستن و با کلی کلاس و غرور و انگار میخوان برن ارث باباشون رو بگیرن بیان میکنن ، رو اونا در کمال سادگی و صداقت گفتن. :-)
و شاید همین سادگی و صداقتشون باعث شد که نه نیارم
شرایط پسرشون هم جالب بود :
اختلاف سنی یک سال
حقوق میانگین ماهیانه 1،000،000 تومان
کارمند شهرداری (نمیدونم کدوم قسمت)
طبقه دوم منزل پدری
دارای بیمه و سابقه بیمه
اهل دود و دم و مشروبات الکلی نبودن
تحصیلات سیکل
همسر آینده اشون هم باید همشهریشون باشه.
فعلا همین قدر اطلاعات دادن تا شنبه ، یکشنبه هفته آینده خودش بیاد کافی نت جهت بررسی و پسندهای اولیه.
ان شاءالله که خیر هست
جالبتر اینه که کافی نت علاوه بر خدمات اینترنتی ، مکانی فرهنگی برای پروژه فرهنگی هست ، چند نفر برای کار سپردن و کاریابی فی سبیل الله هم انجام میده ، اخیرا هم که مورد می پسندن برای دختر و پسر
این هم خاطره من از یک خواستگاری فان و ساده تو کافی نتم
چون فان بود اینجا منتشرش کردم .
شاید جالب باشه بدونید که دیروز هم دوستم زنگ زده بود برای یک مورد دیگه که روی کامیون کار می کرد. :-)))
به لطف خدا
در همین مدت کم از راه اندازی تونستم تعدادی مشتری ثابت پیدا کنم.
یکی از همین مشتری های ثابت ، که خانمی بود دارای فرزند چند ماهه ، در یکی از مراجعاتشون از من خواست تا کار دیگه ای رو انتقال چند مورد دیتا از حافظه تفلن همراه به روی DVD بود انجام بدم .
بنده با توضیح کامل و ارایه شرایط و موارد تعهد ، قبول کردم که براشون کار رو انجام بدم . چون بچه کوچیک داشتن ، قرار بر این شد که هر موقع فرصت اومدن داشتن ، قبلا تماس گرفته و هماهنگ کنن که سرم خلوت باشه.
اما در یک روز کاری شلوغ و در ساعتی که اوج ترافیک مشتری بود ، بدون هماهنگی به همراه پسر کوچولوشون تشریف آوردن! کار ایشون در بهترین حالت ، حداقل دو ساعت زمان می برد و من اون روز و اون ساعت نمیتونستم پاسخگو باشم.
تنها کاری که اون لحظه از دستم برمیومد این بود که گوشی رو به سیستم متصل کنم که حداقل کار انتقال دیتا به سیستم انجام بشه تا بعد روی DVD رایتشون کنم!
اما در اون وضعیت ترافیکی ، سیستم نمی تونست گوشی رو شناسایی و به حافظه داخلی و کارت حافظه دسترسی پیدا کنه!!!
میدونستم در اتصال و سیستم گوشی موردی هست که این مورد پیش اومده ؛ اما نمی دونستم که دقیقا علت کجاست .
حجم ارائه خدمات به مشتری های دیگه و زمان نا مناسب مراجعه اون خانم ، باعث شده بود که تمرکز کافی برای راه انداختن کارش نداشته باشم.
ازش خواستم ساعت دیگه بیاد ، یا حداقل قبلش تماس بگیره و هماهنگ کنه ؛ اما ایشون ناراحت شدن که شما نوبت رو رعایت نمی کنید!!!
واقعا تفاوت کار 2 دقیقه ای با با کار 2 ساعته در چیه ؟
من در حین این که کار خانم رو سعی میکردم انجام بدم ، در کنارش کارهایی که زمان بر نبودن و نیاز به نوبت نبود رو انجام میدادم.
اما از طرفی هم پسرکوچولوشون دیگه طاقتش طاق شده بود و گریه می کرد.
خلاصه اون روز این مشتری ثابت ما با ناراحتی و حق به جانب گذاشت رفت.
سرم که خلوت شد ، باهاشون تماس گرفتم و توضیح دادم که شرایط چطور بود و نوبت رعایت شده و ایکاش که قبلش تماس می گرفتید و
اما باز هم مجاب نشدن و همچنان ابراز ناراحتی میکردن.
من با خودم فکر کردم که دیگه این مشتری رفت و به قول خودمون پرید!
مدتی ازشون هیچ خبری نبود !
اما در یک روز نزدیک حذف و اضافه ، مجدد تماس گرفتن و خواستن که نوبت حذف و اضافه اشونرو چک کنم.!!!!
چک کردم و همه چیز در آرامش بود ، انگار اصلا اتفاقی نیفتاده .
نوبت بعد که تماس گرفتن ، من بهشون پیشنهاد دادم که اگه براشون مقدوره جمعه که روز تعطیلی ماست اختصاصا بیان تا کار انتقال دیتای موبایلشون رو انجام بدم.
خدا رو شکر جمعه هماهنگ شد و کارشون 3 ساعتی زمان برد و ایشون راضی بودن و گفتن که" من اون روز بد موقع هم اومدم ، کوتاهی از شما نبود."
من اهل نصیحت گفتن و شنیدن نیستم! اما با اشتراک تجربیات موافقم.
طی تجربه ای که از همکاری با یک شرکت در زمینه تولید محتوا داشتم ، به این نتیجه رسیدم که :
1 ) اگر در یک زمان و مکانی ، یک شخصی از یک شرکت و نهاد و . تجاری به شما پیشنهاد همکاری داد و از توانمندی شما به شدت استقبال ، قبل از هر چیزی و هر فکری به این فکر کنید که باید چه برخورد مناسبی با این پیشنهاد همکاری و طرف پیشنهاد داشته باشید.
2 ) اگر مثل من تجربه ای در زمینه همکاری با شرکتهای بزرگ ندارید ، پیشنهاد اکید من اینه که قبل از هر صبحت و جلسه ای و یا جواب دادن به پیشنهاد ، درباره روند بستن یک قرارداد کاری خیلی خوب تحقیق کنید. درباره مالیاتی که به نوع قرارداد شما تعلق می گیره یا نمیگره ، یا مواردی که در بندهای قرارداد مد نظر شماست که اضافه یا کم بشه ، یا موارد توافق که مسلما فقط مبلغ قرارداد جزش نیست.
3 ) به کلمه کلمه صحبتها و حرفهایی که در مذاکرات رد و بدل میشه بخوبی دقت کنید.
4 ) هر ابهامی یا سوالی که در گفتگوها یا در مطالب مکتوب هست ، همون لحظه اقدام به رفع ابهام و یا گرفتن جواب کنید.
5 ) همیشه سعی کنید منافع هر دو طرف رو در نظر بگیرید ، و با کسانی همکاری کنید که ظاهرا و باطنا با این موضوع موافق باشند.
6 ) از علم روانشناسی و شخصیت شناسی برای سهولت کار استفاده کنید.
7 ) فنون مذاکره روشهایی هستن که در گفتگوها کارآمد هستن.
8 ) از توانمندی ها ، علایق و ضعفهای خودتون آگاهی لازم رو پیدا کنید تا از طرف خودتون موفقیت رو تضمین کنید.
امروز اتفاق جالب دیگه ای رقم خورد.
یک آقایی با لباس بومی و محلی کشور همسایه امون افغانستان، برای انجام کارش وارد مغازه شد. کارش شامل دو مرحله بود که همه رو کامل با دقت بهشون توضیح دادم؛ مرحله اول انجام شد و در انتظار تأیید سامانه مورد نظر.
اسم فامیلشون رحیمی بود؛ آقای رحیمی. تا مدت زمانی که تأیید سامانه انجام بشه، یکی دو ساعت تا چند روز زمان میبره پس ایشون رفتن تا یکی دوساعت دیگه بیان.
یکی دو ساعت دیگه اومدن و توی نوبت در انتظار نشستن. رسم کافی نت ما اینجوریه که سه شنبه های مهر مهدوی داریم و به نیت شادی امام زمان(عج) نصف قیمت میگیریم (البته شامل خدمات فورس و فوری و یا حجیم و زمانبر نمیشه). تا نوبت آقای رحیمی بشه کار چند نفر رو انجام شد. اما یک نفر بود که توی مراحل انجام کارش پرداخت آنلاین داشت که با کارت کافی نت انجام شد؛ موقع حساب و کتاب یادم رفت که اون مبلغی که برای پرداخت آنلاین انجام شده بود رو حساب کنم. و تنها نصف قیمت خدمت انجام شده رو گرفتم.
این رو بعدش که داشتم پیامکها رو نگاه میکردم متوجه شدم و همزمان هم داشتم کار آقای رحیمی رو هم انجام می دادم. با دیدن پیامک بلند گفتم: آخ یادم رفت اون مبلغ پرداخت آنلای رو حساب کنم!!! :-|
آقای رحیمی گفت: توی سیستمت شماره اش هست دیگه زنگ بزن بیاد. گفتم: نه دیگه از صفحه اش خارج شدم. شاید چیزی جا گذاشته باشه برگرده بیاد.
اما هیچی جانذاشته بود که بیاد.
گفتم اشکالی نداره، توکل بر خدا. حتما خیر بوده این پول باید میرفته.(البته اینطور برداشت نشه که آدم بی موالاتی هستم و هرچی رو میندازم گردن خدا و خرافی هستم و حواسم رو جمع نمی کنم و . .)
آقای رحیمی گفت: آدم اینطور موقع ها باید حواسش رو جمع کنه.
گفتم: حالا شابد برگشت، شاید یادش افتاد و برگشت.
دیگه بهش فکر نکردم و به ادامه کار آقای رحیمی پرداختم.
موقع حساب و کتاب آقای رحیمی که رسید بهش کل حق احمه رو و نصف قیمت رو گفتم.
ایشون کارتشون رو دادن و گفتن شما اون مبلغ پرداخت آنلاین اون مشتریت رو هم اضافه کن و بکش.
من تعجب کردم. خب برای ایشون که نبود از حسابشون کسر کنم و اصلا چه دلیلی داشت که آقای رحیمی بخوان اینجور جبران کنن؟
ازشون علت رو جویا شدم و ایشون توضیح دادن که چون به نیت امام زمان (عج) نصف قیمت میگرید گفتم.
من نخواستم قبول کنم؛ تازه اگه اون مشتری یادش میومد که هزینه پرداخت رو حساب نکرده و برمیگشت خودش حساب میکرد چی؟ و اون مبلغ پول رو اصلا به دلم نبود که بگیرم.
آقای رحیمی گفتن اون مشتریتون هم برگشت حساب کنه، بگید حساب شده.
آخه اون مشتری هم آدمی نبود که در وضعیت معیشتیه بدی باشه. نمویتونستم قبول کنم تا اینکه این به عقلم رسید که ازشون بگیرم و بذارم روی هزینه کارهای فرهنگی.
وقتی کارهای فرهنگی رو گفتم، آقای رحیمی گفت خب حال که اینطوره پس بیشتر بکش؛ 50 تومن بکش.
گفتم 50 تومن؟! مطمئنید؟؟؟
گفت آره این چیزا راه دوری نمیره.
و اینجوری شد که خدا خواست و به نیت امام زمان(عج) برکت شد برای کسب و کارمون و حتی کارهای فرهنگی و مدهبیمون. خدا خیر کثیر بده به آقای رحیمی با اون لباس محلی سوزندوزوی شده که کار دست بود بسیار زیبا.
از بچگی جای بابا وقتی میرفت صبححانه یا میرفت ناهار و باید سرویس هم میداد، توی مغازه اش مثل یک شاگرد تازه کار وایمیستادم و مشتریها رو به حرف میگرفتم تا بابا کاراش رو انجام بده و برگرده بیاد. اونموقع ها یادمه 4-5 سالم بود. و چون کار و کاسبی بابا فنی بود، علاقه داشتم که بفهمم چی از چی و چجوری ساخته شده و یا چجوری میشه درستش کرد.
مدرسه که رفتم، تابستونها رو مجبور بودم تا زمان صبح تا ظهر رو جای کسی توی سوپرمارکتیش واستم و کلا مغازه رو بگردونم. این دیگه واقعا سخت بود برام. از تمیز کردن و جارو پارو کردن مغازه و گردگیری اجناس تا فروش و راه انداختن مشتری و انجام حساب و کتابش همه رو باید تنهایی انجام میدادم. البته خب یه چیزایی هم یاد گرفتم. ولی بیشتر دنبال این بودم که از زیرش در برم. تنها سرگرمیم هم این بود که دو تا جوجه خودم با پول خودم و کتری سوراخ شده مادرم، خریدم و گذاشتم توی باغچه کوچولوی جلوی سوپری تا بزرگ بشن. و البته با وجود درختای گردو و سایه ای که مینداختن، خیلی باصفا شده بود.
بعد از اون دیگه بزرگتر شده بودم و کارای هنری و دستی مثل قلاب بافی و این چیزا انجام میدادم ولی برای خودم و دل خودم. علاقه ای به بیکاری و الکی وقت رو خالی و بیهوده گذروندن نداشتم. البته بچه زرنگی هم در امور کاری نبودم، مخصوصاً کارهایی که اجباراً باید انجام میدادم.
تا اینکه رفتم دانشگاه و متوجه شدم که اونجا نیروی دانشجو برای کاردانشجویی میگیرن و یه حق احمه ای هم میدن. دانشگاه هم واحد امتحانات مشغول شدم و مدتی رو اونجا کار کردم.
و بعد از فارغ التحصیلی همین کسب و کار رو راه انداختم.
دست تنها واقعا سخته، و نیاز به نیروی کار هست اما!
ادامه مطلب
درباره این سایت