از بچگی جای بابا وقتی میرفت صبححانه یا میرفت ناهار و باید سرویس هم میداد، توی مغازه اش مثل یک شاگرد تازه کار وایمیستادم و مشتریها رو به حرف میگرفتم تا بابا کاراش رو انجام بده و برگرده بیاد. اونموقع ها یادمه 4-5 سالم بود. و چون کار و کاسبی بابا فنی بود، علاقه داشتم که بفهمم چی از چی و چجوری ساخته شده و یا چجوری میشه درستش کرد.

مدرسه که رفتم، تابستونها رو مجبور بودم تا زمان صبح تا ظهر رو جای کسی توی سوپرمارکتیش واستم و کلا مغازه رو بگردونم. این دیگه واقعا سخت بود برام. از تمیز کردن و جارو پارو کردن مغازه و گردگیری اجناس تا فروش و راه انداختن مشتری و انجام حساب و کتابش همه رو باید تنهایی انجام میدادم. البته خب یه چیزایی هم یاد گرفتم. ولی بیشتر دنبال این بودم که از زیرش در برم. تنها سرگرمیم هم این بود که دو تا جوجه خودم با پول خودم و کتری سوراخ شده مادرم، خریدم و گذاشتم توی باغچه کوچولوی جلوی سوپری تا بزرگ بشن. و البته با وجود درختای گردو و سایه ای که مینداختن، خیلی باصفا شده بود.

بعد از اون دیگه بزرگتر شده بودم و کارای هنری و دستی مثل قلاب بافی و این چیزا انجام میدادم ولی برای خودم و دل خودم. علاقه ای به بیکاری و الکی وقت رو خالی و بیهوده گذروندن نداشتم. البته بچه زرنگی هم در امور کاری نبودم، مخصوصاً کارهایی که اجباراً باید انجام میدادم.

تا اینکه رفتم دانشگاه و متوجه شدم که اونجا نیروی دانشجو برای کاردانشجویی میگیرن و یه حق احمه ای هم میدن. دانشگاه هم واحد امتحانات مشغول شدم و مدتی رو اونجا کار کردم.

و بعد از فارغ التحصیلی همین کسب و کار رو راه انداختم.

دست تنها واقعا سخته، و نیاز به نیروی کار هست اما!

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سم زدايي موضعي انجام پروپوپزال پایان نامه سالم باش دانلود زیرنویس فارسی Alexandra آموزش کاراته badeezco.parsablog.com helen77 نقد و بررسی سینمای داخلی تفکر توحیدی